چهل روز

سلام ای غروب غریبانه دل / سلام ای طلوع سحرگاه رفتن / سلام ای غم لحظه های جدایی / خداحافظ ای شعر شبهای روشن / خدا حافظ ای شعر شبهای روشن / خداحافظ ای قصه ی عاشقانه / خداحافظ ای آبی روشن عشق / خداحافظ ای عطر شعر شبانه / خداحافظ ای همنشین همیشه / خداحافظ ای داغ بر دل نشسته / تو تنها نمی مانی ، ای مانده بی من / تو را میسپارم به دلهای خسته / تو را میسپارم به مینای مهتاب / تو را میسپارم به دامان دریا / اگر شب نشینم اگر شب شکسته / تو را میسپارم به رویای فردا / به شب میسپارم تو را تا نسوزد /به دل میسپارم تو را تا نمیرد / اگر چشمه ی واژه از غم نخشکد / اگر روزگار این صدا را نگیرد / خداحافظ ای برگ و بار دل من / خداحافظ ای سایه سار همیشه / اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم / خداحافظ ای نوبهار همیشه ...

ذهن

هریک از ما نوعی یکتایی از آگاهی متمرکز مستقل فردی و بخشی از یک همزیستی گسترده در بافتار کلیت عالم هستیم ، یک شبکه در هم بافته ی نامحدود از رقص هایی که در دل رقص های دیگری رخ می دهند و نمایشی از آگاهی کیهانی رو به رشد که هنوز بطور آگاهانه از وجود آن اطلاع نداریم . آگاهی در همه چیز وجود دارد و ما در میزان آگاهی با سایر موجودات خود ساماندهی شده در حیات پیرامون مان تفاوت داریم و نه در نوع آگاهی ، در نتیجه هیچ تفاوتی میان انسان و سایر آفریدگان و مخلوقات پیرامون او وجود ندارد، آگاهی در این سطح حتی در ذرات زیر اتمی هم وجود دارد .

 

            فراسوی کوانتوم - مایکل تالبوت